سناسنا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

فندقی مامان و بابا

منم یک مادرم

چقدر از اینکه یک مادر هستم به خودم میبالم دخترم سنا جون من یدک کشیدن این لقب رو مدیون تو هستم توئی که با آمدنت ،من به نشان بزرگ مادری نائل اومدم امروز من 16 ماه هست که احساس شیرین مادری رو تجربه میکنم احساسی که شاید فقط یک مادر متوجه اون میشه وای امروز ماهگرد 16 ماهگی تو هم هست کاش سرما نخورده بودم و یه کیک خوشمزه درست میکردم البته بابائی دیشب برامون خامه خریده قبل از بچه داری وقتی یک جائی مهمون بودیم و بچه ای اذیت میکرد و مادرش نمیتونست راحت غذا بخوره من همش میگفتم خیلی سخته تو دیگه یه لحظه آرامش نداری ولی الان میدونم که برای مادر اصلا این سختی ها به نظر نمیاد عزیز یگانه ام وجود تو گرمای خونه سه نفرمون هست و چقدر م...
11 ارديبهشت 1392

دوباره با سنا یه آتلیه کوچیک برای خودمون راه انداختیم

خیلی دوست دارم مامانی امروز روز مادره و از تو ممنونم که این واژه رو تو به من تقدیم کردی و حالا عکسهای دخترم بدون هیچ حرفی این عکس رو خودم خیلی دوسش دارم اینم یه خنده زورکی آخه تی وی داشت یه آهنگ غمگین پخش میکرد و تو شروع کردی به اون کار خنده دار یعنی شروع میکنی به مویه کردن مثل کسی که داره گریه میکنه و من بهت گفتم سنا مامان بخند خب نتیجه اش هم عکس پائینی میشه دیگه اینم سنا عروسکی با موهای  فرفری اینم سنا خانم که عاشق این کیف پر از لاک مامانی هست حالا برو ادامه مطلب تا سوپرایزت کنم   این عکسها رو موقعی که 6 ماهت بود با کمک زینب خاله فریبا گرفتیم مامانی کلی غصم گرفت...
11 ارديبهشت 1392

بدون شرح

چقدر بابائی دخترش رو دوست داره و تو هم همین که صدای کلید توی در رو میشنوی با سرعت میری سمت در و با اون انگشت کوچیکت به در اشاره میکنی و میگی بابا بابا بابائی باباهه اینم یه عکس که من خیلی دوسش دارم ١- ٢- و اما عکس شماره ٣ ٣- ...
10 ارديبهشت 1392

سوم اسفند تولد مامان

اینم از کیک و دسته گل خوشگل نرگس که بابائی برام خریده بود ولی چیزی که از همه بیشتر منو خوشحال و سوپرایز کرد پیامک صوتی بود که بابائی قبل از رسیدنش به خونه برام فرستاده بود حسابی ذوق زده شدم وقتی شنیدمش واقعا یه هدیه تک و بیاد موندنی بود این کیک آخر و عاقبتش خیلی جالب بود ظهر بابائی این رو خرید و آورد که چون ناهار خوردیم وقت نکردیم بخوریمش و شب هم که تو رو گذاشتیم خونه مامان جون و بابائی دو تائی رفتیم شاطر عباس جات خالی مامانی خیلی چسبید و چون بابائی فردا صبحش میخواست بره ماموریت نتونستیم کیک رو بخوریم و من بردمش خونه بابا جون اینا تا با هم بخوریمش عصر وقتی خواستیم بریم خونه سه قلوها گفتیم که کیک رو ببریم اونجا تا همگی دور هم بخ...
10 ارديبهشت 1392

و بالاخره عروسی عمه سمیه و دائی علیرضا

عروسی عمه سمیه جمعه ٢٥ اسفند در باغ میلاد فلکه صنایع فقط همین دوتا عکس رو ازت دارم که اونم از ذوق گل سرهات سرت رو بالا نمیاوردی بعدش هم که شارژ دوربین تموم شد و کلی غصه خوردیم که نتونستیم یه عکس خوب بگیریم ولی یه فیلم ازت دارم که داری میرقصی خیلی دوسش دارم عروسی عمه سمیه این لباس رو از سایت ویوانیان برات خریدم که حسابی همه رو ذوق زده کردی خیلی لباس نازی بود و جالب اینکه تو هم خیلی دوسش داری عروسی دائی علیرضا سه شنبه ٢٩ اسفند بود که شب چهارشنبه سوری هم میشد چقدر خوش گذشت اینم تنها عکس تکی دخترم البته با بقیه عکس داری ولی یه خبر خوب اینکه عکست رو گفتیم عکاس دائی اینا ازت بگیره که اونروز رفتیم انتخاب کردیم تا ...
10 ارديبهشت 1392

سنا و صبا

این هم سنا گل مامان در کنار دختر عمه صبا اون شب پاگشای عمه سمیه خونه پدرجون اینها بود روز اول عید امسال دخترم عکس کنار سفره هفت سین نداره خیلی دوست داشتم خونه بودیم و یه سفره خوشگل پهن میکردم تا از دخترم کنارش عکس بگیرم ولی امسال ما لحظه سال تحویلمون متفاوت بود چرا؟ چون فردای عروسی دائی علیرضا بود و همه اقوام خونه باباجون دعوت بودن و سفره امسالمون کلی بزرگ بود به اندازه طول سالن پذیرائی بابا جون همه اقوام از کوچیک و بزرگ به همه حسابی خوش گذشت و یک سال تحویل به یاد موندنی برامون به یادگار گذاشت خب از اون مراسم فقط فیلمش رو دارم و عکسی نگرفتیم آخه تو اون لحظه خوابت میومد و خیلی بداخلاق شده بودی و از بغل مامانی هم پائین نمیومد...
10 ارديبهشت 1392

سنا و حیاط بابا جون اینا

اینم گل دختر ما که داره توی حیاط بابا بزرگ با گلها بازی میکنه سنا مامانی خیلی دوست دارم تو گل زندگی من و بابا هستی ولی عمرت عمر گل نباشه عزیزکم الهی مامان فدای این خنده هات بشه مامان جون کلی برات شکلک درآورد تا تو خوشگل خانم از جات بلند نشی و بتونیم ازت عکس بگیریم و تو هم حسابی خندیدی ...
10 ارديبهشت 1392

سنا موهاش کوتاه شد

روز ٥ شنبه ١٥ فروردین ظهر ساعت ١ بود که رفتیم آرایشگاه هنگامه و موهای دخمل نازم رو کوتاه کردیم باورم نمیشد که تو اینقدر آروم بشینی تا موهات رو کوتاه کنیم بابائی دم در منتظر بود که من رفتم داخل سوال کنم که موی کوچولوی من رو کوتاه میکنن که گفت اگه آروم بشینه گفتم سابقه خوبی نداره گفت براش پیشبند میبندم اگر گریه نکرد کوتاه میکنم وای تو اینقدر خانم نشسته بودی که من ذوق مرگ شدم فکر کنم آینه ها و عکسها برات خیلی جذاب بود وقتی بهات اومدم بیرون بابائی خنده اش گرفته بود آخه من از بس هول بودم که تا تو ساکت نشستی موهات کوتاه بشه جرات نکردم بیام بیرون و به بابائی بگم که دارن موهات رو کوتاه میکنن بابائی هم باورش نمیشد که به این سرعت موهات رو ...
10 ارديبهشت 1392

19 فروردین دریاچه نمک

امسال ما سیزده بدر جائی نرفتیم و به جاش ١٩ فروردین با بابائی ٣ تائی رفتیم دریاچه مهارلو که بین شیرازیها به دریاچه نمک معروفه کلی خوش گذشت و چون ٢ ٣ روز هم پشت سر هم بارون اومده بود دریاچه حسابی آب گرفته بود و ما تونستیم بریم قایق سواری فکر کن شما موقع قایق سواری هم شیر خوردی خب اینم دوشنبه ١٩ فروردین به روایت تصویر اینم سنا و مامانی ناهار که ساندویچ مرغ درست کردم و شما یه کوچولو اونم با ترفند چنگال چند تا تیکه خوردی سنا خانم کنار دریاچه اینم سنا خانم و بابائی این دختر ما هم که قاتل گل سر و تل هست تا یادش بیاد از سرش برش میداره اینجا هم داره باهاش دتی میکنه سنا خانمی توی قایق که شکل قو بود ...
10 ارديبهشت 1392

تقویم برای مامان جونا

این تقویم رو هم طراحی کردم برای مامان جونا و عمه حبیبه اینها آخه خیلی دوست دارن و حتما وقتی بهشون بدیم کلی از اینکه یه تقویم با عکس تو رو تو خونه دارن خوشحال میشن این کاور تقویم بهار: تابستان: پائیز: زمستان:   ...
7 ارديبهشت 1392